#لانگ دیستنس
#چرا وارد رابطه از راه دور میشویم
قسمت اول:
همه ما آدم هایی را داریم که نداریم. این را مکس به ماری میگوید. در انیمیشن شاهکار «ماری و مکس». مکس یک پیرمرد یهودیست در آمریکا که با دختری در استرالیا از طریق نامه ارتباط مجازی برقرار میکند. ارتباطی مبتنی برتنهایی، جداافتادگی، درک نشدگی این دو. حتی من فکر میکنم مکس اختلال اسپرگر هم دارد. زندگی بسیاری از ما درگیر اینگونه روابط است. رابطهای که هست اما دور و برمان را که نگاه میکنیم، وجود ندارد و یک «خالیِ بزرگ» همه جا را گرفته. آدمهایی که تصور میکنیم معشوق ما هستند اما تنها با خیالاتمان آنها را و بودن با آنها را زندگی میکنیم. چه میشود که وارد رابطههای به اصطلاح «لانگ دیستنس» میشویم؟
چه اتفاقی میافتد که فراموش میکنیم باید کسی باشد، بغلش کنیم، مراقبش باشیم، مراقبمان باشد، اصلا «باشد» و توی دنیای ساختگی بیتوته میکنیم؟ رابطه سالم الزاماتی دارد که رابطه از راه دور یا مجازی فاقد آن است. انسان به دنیا نیامده است که خیال کند خوشبخت است. خیال کند رابطه جنسی دارد. خیال کند حمایت میشود. من تصور میکنم باید عقدههایی که منجر به ضعف شخصیتی ما میشوند و ما مسیر را اشتباه میرویم شناسایی کنیم
یک: «عدم باورمندی نسبت به تواناییها و ناتواناییهایمان»
وقتی ما درونا خود را شایسته نمیدانیم. وقتی تصور میکنیم چاق، کوتوله، دراز، گنده، زشت، بدصدا بدهیکل و دوست نداشتنی هستیم رابطه غیرنرمال را انتخاب میکنیم. کسانی را میشناسم که با عکسهای فوتوشاپیش با دیگری که معشوقش است ارتباط میگیرد. خودش و نقصهایی که تصور میکند دارد را پشت چتهای چهارساعته و سکسهای تلفنی پنهان میکند. زنی را میشناسم که سی و پنج سالهاست. پزشک است. دوست پسری در خارج دارد. حتی آن پسر چندین بار به ایران آمده و دختر حاضر به دیدنش نشده. چرا که حالش از خودش به هم میخورد. فکر میکند اصلا «خوب نیست» تواناییهای زیادی دارد که من در او میبینم اما خودش در خودش نمیبیند. به کوچکترین چیزها در رابطه قانع است. به یک سلام اول صبح و شب به خیر گفتن آخر شب.
دوم: «فرار از خویشتن؛ خود را به جای دیگری جا زدن. نقاب بر چهره زدن»
ادای کسی را که دوست داریم باشیم اما نیستیم را در میآوریم و آن را زندگی میکنیم و دیگری را فریب میدهیم. نقش دختر تحصیل کرده را بازی میکنیم. نقش پسر باسواد روشنفکر که کلی خواهان دارد و وقت ندارد سرش را بخاراند را بازی میکنیم. حتی کشورمان را دروغ میگوییم. پدرو مادر خیالی میسازیم و از بازی در آن نقش لذت میبریم. فاصله زیاد و ارتباط مجازی این امکان را میدهد که دروغ ببافیم. دروغی که ممکن است خودمان هم آن را باور کنیم.
سوم: «فرار از تنهایی به هر قیمت» تنهایی سخت است چون ما در تنهایی باخود واقعی و زشتمان روبه رو میشویم. برای فرار از آن، سهلالوصولترین روش را انتخاب میکنیم. میخزیم توی زیرزمین اینترنت و چنگ میاندازیم و اولین کسی که پیدا میکنیم را میکشانیم سمت خودمان که تنهایی ما را پر کند. این اتفاق میافتد. ساعتها با او چت میکنیم. اویِ غیر واقعی منِ غیر واقعی. خانمی را میشناسم که با استاد دانشگاهی در فلان کشور از طریق مقالات پژوهشی او آشنا شده بود و وارد رابطه شدند. تا زمانی که بحث بر سر عقاید فلسفی بود همه چیز خوب جلو میرفت. بعد از مدتی از سمت طرفین درخواست رابطه جنسی از طریق تلفن! انجام شد. و بعد با فرستادن عکسهای برهنه ادامه پیدا کرد. چه کسی تصورش را میکرد استاد فلانی بخواهد روی دیگر شخصیتش را نشان بدهد و به دختر آزار برساند و با همان عکسها تهدیدش بکند. دختر هم قبول کند. چون میترسد که استاد رهایش بکند و تنها بشود.
چهارم: «عدم شناسایی نیازهای درونی»
وقتی فرد نمیتواند تشخیص دهد که چه میخواهد و چه نمیخواهد به این روابط تن میدهد. تن به سوءتفاهمها و رفتارهای بیمارگونه وسواسی. کجا بودی؟ صدای کیه؟ تو مهمونی چی پوشیدی؟ اگر راست میگی عکس بگیر برام بفرست. لوکیشن بفرست. ساکت باش تا صدای اطراف را بشنوم...
افرادی که درگیر این مناقشهها و جدلها میشوند نمیدانند چه میخواهند و نمیتوانند خواسته واقعی خود را بگویند. زندگی لانگ دیستنس شان سینوسی از این بسامد است: سوتفاهم، رفع سوتفاهم، سوتفاهم و ...
ادامه دارد.
مرکز مشاوره صبح امید یزد.
- ۲ نظر
- ۲۸ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۲۹