محمد زارعین

محمد زارعین
طبقه بندی موضوعی

هوای گریه با من

چهارشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۴۰ ب.ظ

کافه رو که هر شب می بندم، قبل از رفتن تو سکوت محض کافه یه فنجون قهوه واسه خودم می ریزم. از اون قهوه های تلخ و مشتی!

یه عود خوشبو دارم اونم روشن می کنم که کافه برای فردا بوی خوب بگیره اما خودم دورتر می شینم تا از بوی قهوه مست بشم.

بعد می شینم پای یکی از میزها و سر کیف؛ جرعه جرعه قهوه مو می خورم.


همیشه نویسندگی رو خیلی دوست داشتم اما تو عمرم بیشتر از یه کتاب درست و حسابی ننوشتم. واسه همین کافه چی شدم. به نظرم کافه چی بودن مثل نویسندگی میمونه!

شباهتش با نویسندگی اینه که خودت آخر داستان رو هر شب با یه فنجون قهوه تموم می کنی.

فرقشم اینه که هر شب آخر داستانت با شب های قبل فرق می کنه.


اصلا خوبی کافه چی بودن همینه.

کلی داستان از مشتری هات می شنوی و آخرش خودت هم داستانتو اضافه می کنی و کتاب اون شبت رو کامل می کنی و می بندی و میگذاری تو قفسه کتاب های کافه تا اگه کسی روزی دلش خواست اونو از قفسه کتابات برداره و بخونه...


no name#

 در این حد :)) گیف صرفا چون جالب بود.

  • محمد زارعین

آسمان

ابر

ای دوست

ستاره

کافه

گریه

نظرات  (۵)

چی کجاشم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پاسخ:
کجای کاری.
  • عشق آسمانی
  • این متن مربوط به خودت میشه؟
    گیفت جالبیه :)
    پاسخ:
    no name
  • ✿شمیم زندگی✿
  • کتاب کافه پیانو روبخونید....
    تموم کافه هاپرهستن ازادمهای تنها(البته این نظرمنه)فقط موندم صندلی دونفره میذارن چرا؟!
    نمازوروزه هاتون قبول.التماس دعا
  • خانم خوشبخت خانم خوشبخت
  • من تا حالا کافه نرفتم!!!!


  • خانم خوشبخت خانم خوشبخت
  • البته میدونم که ربطی نداشت،، اما خب خواستم بگم که هیج تصوری از محیطش ندارم.
    و اینکه درد دل مردم رو اونجا میشنوی. یا اینکه آدم های تنها میان اونجا.
    به نظرم آدم های تنها تو خونه تو اتاقشون میشینن.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی